روزای بهاری
بقول خودت آرینا بالا در پتروشیمی تبریز
آقاجونم و دوتا نوه هاش
روستا دوگیجان که تو فروردین حال و هوای زمستونی داره. چند وقتیت همه اش از بابات برف میخواستی. بردیمت اینجا.
تو مسیر خواستی سوار اُلی جون(بقول خودت) بشی سوار شدی مارو فراموشت شد دیگه بی خیال میرفتی که دویدیم تحویلت گرفتیم
میای از آشپزخونه وسایل ورمیداری و مثلا آشپزی می کنی و اینم از سفره پسرم.
بدون شرح!!!!
اولین تجربه سرسره بادی،که عاشقش شدی. کلا تو شهربازی دز هیجانیت و ذوق کردنات بیشتر از بقیه نی نی هاست
تولد 5 سالگی آرینا
گلستان ماهار
سد زنوز
یه وسیله ای خونه مون خریده بودیم جالب اینکه خودجوش کائوچوهاش رو ورداشتی برا خودت میز و مبل و بوفه طرح ریختی
خونه خاله الهام دوست مامان رفتیم و نی نی شدهبودی ادای امیر علی رو در میاوردی
ساعت بقول خودت رنگاشی
عاشقترین نی نی. کمتر صبحی هست که با عشق و بهونه بابات بیدار نشی بیدار میشی و گاه وقتا تا 20 -30 دیقه گریه می کنی و بابات رو میخوای اینجام رفتی کاپشنت رو از کشو ورداشتی و با گریه میخوای بری سر کار پیش بابات