پرهام نازنینم فرشته زندگیمونپرهام نازنینم فرشته زندگیمون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

پرهام عادلی

روزای بهاری

بقول خودت آرینا بالا در پتروشیمی تبریز   آقاجونم و دوتا نوه هاش روستا دوگیجان که تو فروردین حال و هوای زمستونی داره. چند وقتیت همه اش از بابات برف میخواستی. بردیمت اینجا. تو مسیر خواستی سوار اُلی جون(بقول خودت ) بشی سوار شدی مارو فراموشت شد دیگه بی خیال میرفتی که دویدیم تحویلت گرفتیم میای از آشپزخونه وسایل ورمیداری و مثلا آشپزی می کنی و اینم از سفره پسرم. بدون شرح!!!! اولین تجربه سرسره بادی،که عاشقش شدی. کلا تو شهربازی دز هیجانیت و ذوق کردنات بیشتر از بقیه نی نی هاست تولد 5 سالگی آرینا گلستان ماهار سد زنوز یه وسیله ای خونه مون خریده بودیم...
22 تير 1395

سفر کیش

بهمن ماه یه سفر کوتاه رفتیم کیش. ازونجایی که طبق معمول هنوزم بابایی هستی همه اش با بابا یا بغل بابا بودی. صبح رسیدیم و چون چند ساعت زودتر از زمان تحویل هتل رسیده بودیم رفتیم ساحل نزدیک هتلمون و تو با کلی شور و ذوق  مرجان جمع میکردی و پرتشون میکردی داخل آب. یک دوستم پیدا کردی  بعد هم برا خودت هم برا دوستت مرجان میاوردی. هتل ارم، محل اقامتمون بازم کنار ساحل و شورو ذوق ها و شن بازی هات. اینجا یه هواپیما دیدی و ذوق کردی رد پاهای کوچولوی قشنگت یه نصف روزهم رفتیم باغ پرندگان و تونل خزندگان و شو کلاسیک و شو دلفینها و تونل آکواریوم. ولی تو کل حالو حواست گرم ماشینی بود که برا کرایه کر...
3 تير 1395

از شهریور تا بهمن

تو این مدتی که نبودیم حرف زدنات کامل کامل شده. چند ماهی هست میتونی تا 10 بشمری. بعضی از شکلهای هندسی و همه رنگها رو، هم به انگلیسی هم فارسی می گی. حتی گاهی جملاتی رو بکار میبری که ما تعجب میکنیم کی اینارو یاد گرفتی. با اینکه ترکی و فارسی باهات حرف زدیم ولی بیشتر ترک از آب در اومدی تو اتاق داشتم با تلفن حرف میزدم که اومدم دیدم اینجوری رو میز خوابت برده.   گاهی مهدی همسایه مون میاد خونه مون. بدو بدو میری درو براش باز می کنی. گاهی هم  کارتون به دعوا میکشه دور میز رو پتو کشیدم اتاق شده براتون محمد حسین سرش درد میکرد مامانی دور سرش روسری بست تو و شایان هم خواستین. اینجوری سه تا بچه کرد ...
7 فروردين 1395

ادامه تابستان

پسرکم این اواخر طوطی شدی هر چی میگیم زودی تکرار میکنی و چون هر کلمه و هر چیزی رو همراه با کلمه انگلیسی اش میگم کلی لغت انگلیسی بلدی.الانم درگیر رنگهایی green, red, black , yellow،blue,pinkرو اسما میدونی ولی شانسی میگی. فکر کنم هنوز تشخیص کاملش زوده برا سنت. یه روز که آرینا اومده بود خونمون به تقلید از آرینا گاهی وقتی میخوای خودتو برام لوس کنی با ادا میگی "خ____له م_____ریم ". یه خاطره شیرین:یه روز که دوتایی رفته بودیم مهمونی انقدر داد و بیداد کردی و در در گفتی که مجبور شدیم بیایم خونمون من باهات قهر کردم رو مبل نشسته بودم و محلت نمیذاشتم انقدر اومدی مریم مریم مامان مامان صدا زدی و بوسیدیم باز محلت نذاشتم رفتی رو بالش دراز کشی...
22 مهر 1394

تابستان و تولد 2سالگی

آبیاری باغ که طبق معمول رفتی تو کرتها و تا سینه خیسی و جشن تولد دوسالگیت که شب بعد از عید فطر تو باغ گرفتیم و نی نی های عزیز حاضر تو مهمونی   مرسی از خونواده که تو این شب کنارمون بودند جالب اینکه بعد رفتن مهمونها تازه یادمون افتاد دوچرخه تولدت رو فراموش کردیم تو باکس ماشین مونده یادمون رفته همراه کادوها بخونیم. اینم لحظات آخر تولد.         ...
22 مهر 1394

اواخر بهار

سلامی دوباره بعد از غیبت چند ماهه. اواخر بهار رفته بودیم پیک نیک کنار یه کرت که خیلی کم آب توش جاری بود بابا همون اول خیالمون رو راحت کرد لباست رو در آورد و تو توش شاید یه ساعتی آب بازی کردی ...
22 مهر 1394

بهار 94

عروسک مامان امسال داری دومین بهار زندگیت رو تجربه می کنی و امسال نمیدونم چرا عید و تحویل سال خیلی تو فاز عکس نبودم و برخلاف پارسال از دید و بازدیدهات و بیرون رفتنهامون خیلی عکس نگرفتم. تحویل سال نصف شب بود و متاسفانه تو خواب ناز بودی و منم چند لحضه بعد تحویل سال تلویزیون رو باز کردم و حیف اون هیجان لحظات تحویل سال و اون دعای عالی عید رو که  عاشقشم امسال از دست دادیم. دیگه رفته رفته داری بزرگتر و عاقلتر میشی چون تقریبا میتونی منظورت رو با کلمه و با ایما و اشاره برسونی از جیغ و داد و زورگویی هات کم شده. دیگه اون لذت لیوان پرت کردن و آب زمین ریختنات و هیجان شنیدن صدای شکستن برات کمرنگتر شده.  خلاصه دیگه تقریبا وقتی چیزی میخوای ...
11 خرداد 1394

واکسن 18 ماهگی

بالاخره 18 ماهه  شدی و با یه هفته تاخیر واکسنت رو زدیم چون ماشالله  تو واکسن های قبلیت یه کوچولو تب داشتی که خیلی هم جدی نبود خیلی نگران این یکی واکسنت نبودم صبح رفتیم مرکز بهداشت تا نی نی ها رو دیدی رفتی یکی یکی پیششون و لبخند میزدی و با انگشتت نشونشون میدادی و نی نی صداشون می کردی ذوق کرده بودی خبر نداشتی چه بلایی قراره سرت بیاد که نوبت تو شد و از دست راست و پای چپت واکسنت رو زدن. گریه کردی ولی یکی دو دیقه بعد آروم شدی و راه رفتی انگار نه انگار، ولی بعد از ظهر درد پات و بغل و ناز کشی مامان شروع شد جوووونم بمیرم برات خوشگل مامان. عصر یه کوچولو شبه تب داشتی که با چند قطره استامینوفن برطرف شد ولی پسر کوچولوی شیطون و فعال من دیگه ...
3 بهمن 1393

اولین قدمها و اولین کلمات و شیطونی های پرهام

قبلنا سابقه چند قدم رو داشتی ولی شروع راه رفتنت 31شهریور بود من بیرون بودم برگشتم. ماماما گفت که راه افتادی چقددددر بانمک بودی اولین روزها مثل ربات راه میرفتی دستهات مستقیم جلو بود تا افتادنی چیزیت نشه. من که فکر میکنم راه رفتن یکی از مهمترین نقطه های عطف زندگی کودکه. اون موقع است که فکر میکنی نی نی ات دیگه حسابی بزرگ شده. از وقتی راه میری دیگه سرعت شیطونی هات و به هم زدن خونه شتاب گرفته فقط چند دیقه کافیه که یه خونه مرتب رو شدید به هم بریزی کابینت آشپزخونه و قابلمه ها و قاشق ها و  درایورا و..... بالا رفتن از میز و مبل و صندلی فعلا بزرگترین سرگرمیت هستند. یادم نیست کی اولین کلمه ات رو گفتی و چی بود ولی تقریبا همزمان با راه ر...
2 بهمن 1393