پرهام نازنینم فرشته زندگیمونپرهام نازنینم فرشته زندگیمون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

پرهام عادلی

تولد یکسالی

پسرم اولین باری که دیدمت چقددددددددددددددر ضعیف و بی پناه بودی از اینکه تو شرایطی بودیم که مجبور بودیم چند روز تو بیمارستان تو اون سرو صدای  اتاق نی نی ها بدون آغوش آشنا بمونی چقققققددددددددددددر دلم می سوخت سال اول سال خیلی سختیه ولی تو از همه این سختی ها و ضعف ها گذر کردی و یه کوچولوی تقریبا محکم شدی شاید هیچکس به اندازه پدر و  مادر سالگرد تولد یکسالگی رو درک نکنه میدونم که نی نی ها هنوز خیلی کوچیکن که تولد یکسالگیشون رو متوجه باشن این جشن بیشتر جشن  من و محمد بود.  ماه رمضان بود و افطار رو رفتیم بیرون و جشن تولدت رو تو ویلا بودیم. انشالله که سالهای عمرت پر از شادی و برکت باشه و خدا عمری بهمون بده که شاهد بزرگ شدنت باش...
3 آبان 1393

ببخشید دیر کریم

دوستای گلم: خیلی معذرت به خاطر اینهمه تاخیر و تنبلی. تواین چند ماه که نبودیم پرهام کلی عوض شده چهار دست و پا رفت و تونست رو پاهاش وایسه و بعد بالاخره راه رفت و حالا مسلط شده چند تا دندون تازه داورده اووو... این نی نی ها چقدر زود بزرگ میشن. شیطنت از تو اون چشات می باره. پسرکم انقدرررر بابایی شدی و شیفته باباتی که اگه بابا باشه حتی بغل ماما گریه می کنی که بری پیش بابات آخه یعنی چی!!!!!!!!!!!!!!! بغل بابا( طبق معمول پشت فرمان) یه کوچولو خواب از چشمای نازش می باره و چند دیقه بعد ...   یکی ازون دندون بالایی ...
3 آبان 1393

اردیبهشت

بالاخره هوا گرم شد و از خونه نشینی زمستون زدیم بیرون حالا دیگه هرچند روز یه بار می برمت پارک، بابا گاهی با خودش می بره بیرون تقریبا برا هر روز برنامه داریم من و تو و مامانی میریم خونه فامیلها سر میزنیم. دیروز جمعه هم رفتیم ویلای دایی تو هم با مرغها و اسب دایی بازی کردی منتظرم بزرگتر بشی دایی جواد سوارکاری یادت بده. پرهام و دایی جواد فاطمه دخترعموی گلم و پرهام تا آخر اردیبهشت ادامه دارد......   ...
14 ارديبهشت 1393

فروردین

عاشق دعای عیدم "یا مقلب القلوب والابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا باحسن الحال" تو این لحظه دوست دارم برا خونوادم برا همه مردم دنیا دعا کنم حیف و صد حیف که اخبار رو که میبینی پر شده از خبر ترور و بمب و جنگ و کشتار  انشالله که امسال سال امنیت برا همه خونواده ها باشه. امسال سال تحویل با حضور پرهام قشنگتر از هر سال دیگه ای بود اولین عید اولین بهار برا پرهام. دیدو بازدید عید فرصتی شد که پرهام خیلی ها رو که ندیده بود ببینه و اجتماعی تر بشه و کلی هم عیدی بگیره. عکسهایی از دید و بازدیدهای عید: آتوسا دختر عموی خوشگل پرهام پرهام و شایان پسر عمه مهربون و شیطون پرهام، حیف که عکس دوتایی ش...
6 ارديبهشت 1393

یک هفته با پرهام

پدر و پسر پرهام راهی خونه مامانی بعد از خوردن ساندویچ و کوکاکولا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تولد محمد حسین.که عمه لیلی برا پسرم هم کیک گرفته بود دست گلش درد نگنه. هایپر ماکت و واووووووووووووووووووووو این همه رنگ. بدون شرح ...
18 فروردين 1393

آرینا و پرهام

هنوز خیلی مونده بود که پرهام به دنیا بیاد آرینا منتظر بود خاله براش نی نی بیاره. هنوز دو سالش نشده بود هر وقت بهش زنگ میزدم قبل از هر چیز میپرسید "نی نی آلمیسان" یه بار که رفته بودم خونه شون بستنی براش خریده بودم گفتم آرینا خاله برات چی خریده حدس بزن. پرسید: " نی نی آلمیسان؟" گفتم نه بستنی با اینکه قاقای محبوبش رو گرفته بودم باهام قهر کرد. بعد از اینکه برهام دنیا اومد آرینا با ذوق میرفت که نی نی رو ناز کنه اما بقیه میترسیدن و کمتر اجازه میدادن. من که دیدم دل کوچیکش گرفته بردمش آشپزخونه و با حرفهای کودکانه توجیهش کردم  الهی قربونش برم چقدر هم زود فهمید و قبول کرد. الانم هر وقت زنگ میزنم بهش قبل از هرچیز میپرسه که پرهام چیکار میکنه من که...
20 بهمن 1392

یلدا

شب های خاص همیشه برام پر از خاطره  بوده. یاد زمانی می افتم که مادربزرگم هنوز بود و تو روزای خاص همه فامیل جمع بودیم و خوش میگذشت تو این روزها یاد کسایی می افتم که دیگه بین ما نیستن یاد عموهام و مادر بزرگم، روحشون شاد. یلدای امسال اولین یلدای پرهام بود دوربین برده بودم که عکس بگیرم ولی وقتی یادم افتاد که هندونه بریده شده بود و همه چی قروقاطی بود من و آرینا و پسر سفید برفیم سه تایی عکس گرفتیم ...
20 بهمن 1392

شش ماهگی

تو این چند وقتی که پست تازه نذاشته بودم پرهام چند تایی اتفاق تازه رو تجربه کرد از شروع 5 ماهگی که شروع غذا خوردن پرهام بود بعد یه هفته هر روز زیاد بالا می آورد و تصمیم گرفتم غذای کمکیش رو بذارم برا بعد 6 ماهگی بعد پسر کوچولوم اولین سرماخوردگی رو تجربه کرد که با لعاب به دانه و دم کرده بابونه حالش روز به روز بهتر شد حالا پرهامم تو ماه هفتمه چقدر زود گذشت پسرم چقدر زود بزرگتر شد فرشته کوچولوی ما اولای تولد تو لباساش گم بود روز اول 3 کیلو وزن و 48 سانت قدش بود حالا 8 کیلو و 71 سانت شده و تو این چند ماه کلی عوض شده. این ماه واکسن شش ماهگیش رو زد خدا رو شکر پرهام مستعد تب نیست و تو هیچکدوم از دوره واکسن هاش تب نکرد  تو چهار ماهگی دو تا جیغ و...
20 بهمن 1392