پرهام نازنینم فرشته زندگیمونپرهام نازنینم فرشته زندگیمون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

پرهام عادلی

یلدا

شب های خاص همیشه برام پر از خاطره  بوده. یاد زمانی می افتم که مادربزرگم هنوز بود و تو روزای خاص همه فامیل جمع بودیم و خوش میگذشت تو این روزها یاد کسایی می افتم که دیگه بین ما نیستن یاد عموهام و مادر بزرگم، روحشون شاد. یلدای امسال اولین یلدای پرهام بود دوربین برده بودم که عکس بگیرم ولی وقتی یادم افتاد که هندونه بریده شده بود و همه چی قروقاطی بود من و آرینا و پسر سفید برفیم سه تایی عکس گرفتیم ...
20 بهمن 1392

شش ماهگی

تو این چند وقتی که پست تازه نذاشته بودم پرهام چند تایی اتفاق تازه رو تجربه کرد از شروع 5 ماهگی که شروع غذا خوردن پرهام بود بعد یه هفته هر روز زیاد بالا می آورد و تصمیم گرفتم غذای کمکیش رو بذارم برا بعد 6 ماهگی بعد پسر کوچولوم اولین سرماخوردگی رو تجربه کرد که با لعاب به دانه و دم کرده بابونه حالش روز به روز بهتر شد حالا پرهامم تو ماه هفتمه چقدر زود گذشت پسرم چقدر زود بزرگتر شد فرشته کوچولوی ما اولای تولد تو لباساش گم بود روز اول 3 کیلو وزن و 48 سانت قدش بود حالا 8 کیلو و 71 سانت شده و تو این چند ماه کلی عوض شده. این ماه واکسن شش ماهگیش رو زد خدا رو شکر پرهام مستعد تب نیست و تو هیچکدوم از دوره واکسن هاش تب نکرد  تو چهار ماهگی دو تا جیغ و...
20 بهمن 1392

سالگرد ازدواج

هفده بهمن سومین سال ازدواجمون بود و پرهام با حضور شیرین و معصومش یه رنگ و بوی خاصی به زندگیمون بخشیده. اینم گل و شیرینی به همراه کادو که بابا محمد زحمت کشیده برا ماما گرفته بود. دست گلش درد نکنه.   ...
20 بهمن 1392

پدر و پسر

پرهام 2-3 ماهه بود که باباش رو می شناخت. وقتی محمد میرسید خونه بالاسرش بود پرهام با هیجان و به شدت دست و پاش رو تکون میداد بعد کمرش رو بلند میکرد یعنی اینکه بغلم کن اگه بغل نمیکرد اینجوری میشد بعد اینجوری . حالا هم تا صدای چرخیدن کلید رو میشنوه گوش هاش رو تیز می کنه وقتی صدای بابا رو شنید ندیده باز با هیجان دست وپاش رو تکون میده و با هیجان صدا میکنه. عکس دوتایی پدر و پسر خیلی نداشتم احتمالا تو پست های بعدی  اضافه کنم این عکس تو ماه دوم پرهامه همون ماههایی که وقتی بغلش میکردیم مثل قورباغه می چسبید و تو بغل محکم می شد. محمد و پرهام پای ثابت اخبار تلویزیون   ...
20 بهمن 1392

کتابهای پرهام

پرهام وقتی 5 ماهه بود براش چند تا کتاب سخت گرفتیم و گاهی برا پسرم کتاب میخونم و اونم همراه من یه چیزایی زمزمه می کنه. عمه معصومه و عمو هاشم هم زحمت کشیدن برا پسرم مجموعه آموزشی هوشان گرفتن تا سعی کنم تا 5 سالگیش یه پسر باهوشتر تربیت کنم. ...
20 بهمن 1392

پرهام و دوستاش

این عکس چند روز بعد چهار ماهگی پرهامه که مامامریم از وبلاگ آرتاجون برداشته، دیدار دوباره پرهام و آرتاجون. اینجاهم تو شب پنج ماهگی پرهامم، پرهام بغل محمدحسین جون (پسر عموی مودب و آقای پرهام) نشسته امسال محمدحسین پیش دبستانی میخونه، راستی کت بافتنی سفیدی که تن پرهامه مال کودکی بابا محمده که مامابا(مامان بابامحمد) براش بافته بود و یادگاری برا پسرش نگه داشته. باز تو پستهای بعدی عکس بقیه دوستای پرهام رو اضافه میکنم. ...
2 دی 1392

چند تا عکس دیگه

اینجا مامان مریم برا پرهام هوای روزای تابستون رو کرده، رو قالیچه خوش رنگی که عمه فریبا و عموحسین برا تولد پرهام کادو داده بودن. اینجا هم پرهام عزیزم با لبخند قشنگی که رو لبش نشسته ...
2 دی 1392

پرهام و سرگرمی هاش

پرهام سازش رو خیلی دوست داره وقتی روبروش میگیرم و آهنگهاش رو گوش میده با هیجان دستهاش رو تکون میده و حرف میزنه، وقتهایی هم که بهانه گیره یا گریه میکنه تا صدای سازش رو میشنوه آروم میشه، بعضی وقتها هم با حلقه هاش سرش گرمه. همه چی برا پرهام وسیله ای برا سرگرمیه مثلا با نایلون های محکم با صدای خش خش 20 دیقه ای میشه سرش رو گرم کرد یا دستمال و آستین لباسش و وسایل آشپزخونه و خلاصه هر چی به نظرتون بیاد همه رو هم اول می بره دهنش. اینجا پرهام تو آشپزخونه مشغوله وقتی مامانش داره آشپزی میکنه. آشپزخونه چون پر وسایل مختلفه یکی از محبوبترین جاها برا پرهامه.   ...
2 دی 1392